لبخندت در آینه نشست
و قرینه‌اش بر لبم
که مستور کردنش برایم بود ناممکن.

اولین دیدارِ بلوغ نگاهت.
آینه بود واسطه.
نگاهی که در دم رخ داد.
شد ماندگارترین رخداد زندگیم.

خاک‌ْخاطرات گذشته‌ام‌ را تکاندم تند و بی‌تامل؛
تا به آنِ تکراری امروزت برسم.
آن‌روزهای نورسیدگی‌.
کاوش دگرش ِ کالبد در آینه به تعبیر بلوغ.

این‌روزها نگاهم جویای طراوت دیروزهایم است
و متحیرم از نوخط‌های دنباله‌ی چشمانم.

رسیدم آخر
به سپیدی یک‌دست ریشه‌های میان‌سالگیم
آن‌هم مقارن با شکفتن تو.

معصومیتی که این روزها دچارش شده‌ام به قرابت پاکی نونهالی‌ات می‌ماند.
می‌خوانمش «معصومیت باز یافته».

دخترکم..
در آینه به گل‌خند رضایت تو در سیه‌گیسوان شانه‌زده‌ات متحیرم
و لبخند خرسندیم از بودنت است و بس.

بدان‌که همواره مادرت چشم در چشم نجیب تو دارد‌.
در آینه‌ای درست در حوالی‌ات.
لیلی جانم..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *