داستانک

دوچرخه ی روزگار

گبریل(Gabriel) تنها فرزند خانواده و پدرش موسیو سارتر از ملاکان بزرگِ شهری در جنوب فرانسه بود. مادرش زنی نه چندان زیبا ولی خوش‌قلب و مهر...
ادامه مطلب
Uncategorized

حوالی لیلی

لبخندت در آینه نشست و قرینه‌اش بر لبم که مستور کردنش برایم بود ناممکن. اولین دیدارِ بلوغ نگاهت. آینه بود واسطه. نگاهی که در دم رخ ...
ادامه مطلب
شعر

شعر چیست؟

شعر، سنگ‌واژه‌های خزه‌ گرفته‌ای‌ست که در تهِ وجودمان به گِل نشسته‌اند. با شعور و لطافتِ روح انتخاب می‌شوند، شسته می‌شوند، تراش می‌خورن...
ادامه مطلب
Uncategorized

کادوی کریسمس

هوا هنوز روشن نشده بود. پشت پنجره نشستم تا اولین کسی باشم که بابا نوئل را می‌بیند. باد شاخه‌های درختان را تکان می‌داد. برگی برای شیرجه...
ادامه مطلب
Uncategorized

کتابِ گویا

بزرگترها زمانی ارج و قرب داشتند. حل مسئله‌ی کوچک‌ترها بودند. تکیه‌گاه بقیه، کتاب تاریخِ گویا، بودند. داستان‌گوی حرفه‌ای، مورد اعتماد و ...
ادامه مطلب
شعر

شعر

لبخندِ آینه، مفت نوازش یار، مفت بوسه‌ی آفتاب، مفت و شوره‌زارِ زندگی گران‌ست، گران
ادامه مطلب
Uncategorized

عزای شیرین

مراسم مرگ باشکوهی بود.فضا پر بود از گل‌های سفید ارکیده و میخک، روی پایه‌های بلند و کوتاه. ربان‌های سیاه در تضاد سپیدی گل‌ها، گویی نمادی...
ادامه مطلب